خاطرات یک کارگاه شعر

کارگاه شعر با حضور سید علی صالحی

خاطرات یک کارگاه شعر

کارگاه شعر با حضور سید علی صالحی

جلسه دوم خرداد سال ۹۰

 

حاضران: رضا یوسف زاده تهرانی-ساسان فریدی فر-فرزانه بابایی-مریم منشی زاده-نسرن اخلاقی-امیر مظاهری-زهره کوچکیان-مسیح طالبیان-عباس احمدی-خانم پیمانه-خانم ونوشه-خانم الهام-حمیدرضا آتش بر آب-فرشید 

 

من متاسفانه دیر رسیدم و خانم مریم منشی زاده شعر خوانده بود 

 

دومین نفری که دشعر خواندند خانم کوچکیان بودند: 

 

تکیه بر باد 

با بوی اسفند نفس می کشم 

لای رخت های چرکی 

که پسر همسایه ام داد 

با لقمه های شب مانده و 

کاسه های لیس زده 

میان آبادی 

که مادرم نذر کرده بود 

به سفارش پدرم 

کودکی ام را نذر امام زاده کند 

انگشت می زد  

به پای نورسم 

تا هم وزن موهای سیاه 

دخیل ببندد. 

سکه سکه می ریخت 

هفت سال تمام 

دعا خوانده شدم 

حالا مستم به آب 

و نان و نمکی 

دست در دست 

و نذرت ادا... 

 

 

 

استاد سید علی صالحی: 

سطر لای رخت های چرک یک مقدار طولانی است و تو سطر کاسه های لییس زده کاسه لیس زده جا نیفتاده .به نظرم کاسه های تهی بهتره. 

مسیح طالبیان: 

نسبت به شعرهای قبلی بهتر بود ولی باز این شعر هم کار داره. 

الهام: 

با شعرهای زهره مشکل دارم چون تو فضای شعرهاش گم میشم.با این شعر تونستم ارتباط برقرار کنم.چون روایت داشت. 

رضا یوسف زاده تهرانی: 

شعر خوبی بود.هفته گذشته استاد گفتند شعرهای زهره روایت نداره ولی این هفته روایت داشت. 

 

سوین نفری شعر خواند خانم پیمانه بود: 

 

اضطراب شبانه را دار می زنم 

به دنیا می آورم سکوتی تازه 

به دور از هیاهو 

تمام سرنوشتم را دانه دانه 

می شمارم بی تویی ها را 

شبیه چوبی می شود 

سرانجام 

به آتش تو می سوزد 

 

حمیدرضا آتش بر آب: 

تمام سرنوشتم را دانه دانه صحیح نیست 

مریم منشی زاده: 

ولی پیمانه روایت و شعر را پیدا کرده 

استاد صالحی: 

این شعر نبود.دوستان با محبت باهات صحبت می کنند.یک دست هم نبود.دوستانی مثل مسیح فقط خواستند تعمیرش کنند.البته میشه گفت یک نوع شعر زیر پوستی است. 

 

نفر چهارمی که شعر خواند عباس احمدی بود: 

چه غمگین است 

رویای کودکان 

اینجا که ترس 

برادر نان است 

 

استاد صالحی: 

دو سطر اول انشا است باید درستش کنی ولی سطر بعدی خوب بود و برای شروع شعر عالیست.از سطر آخر جلسه بعد یک شعر بگو 

نفر پنجم خودم شعر خواندم: 

موهایم را که سیاه می کنم 

خواب زنی را می بینم 

که انتهای کابوس هایم 

گریه می کند 

بیدار می شوم 

می خواهم به گذشته برگردم. 

به دوشنبه آخر هر هفته 

سیگار بکشم 

برایت روسری بیاورم 

تا باد موهایت را 

تا پاییز ماه بعد 

پریشان نکند 

حالا مدت هاست 

انتهای این کوچه 

روزهای سختی دارم 

 

فرزانه بابایی: 

از این شعر خوشم اومد.فقط اون قسمت تا پاییز ماه بعد را متوجه نشدم. 

مریم منشی زاده: 

فکر کنم این چکیده کل کارهای رضا بود.انگار از هر سطری از شعرهاش استفاده کرده.البته من می خوام به رضا بگم دفعه بعد برای خانم ها روسری نبره چون زیاد دارن. 

زهره کوچکیان: 

من هم با نظر مریم موافقم.شعر از کسلی و تنبلی رنج می بره. 

مسیح طالبیان: 

رضا شاعره و واقعا شعر میگه.یک روز تو دیوانه خانه دیوانه ها صف کشیده بودن و توی یک سوراخی را نگاه می کردند.رییس اونجا می ره تو سوراخ را نگاه می کنه و میگه این تو که چیزی نیست.دیونه بهش میگه ما سی ساله داریم نگاه می کنیم چیزی نمی بینیم حالا شما می خواین با یک بار ببینید.و شعر های رضا هم به خاطر اون هیچ چیز شعر هستند 

 

نفر ششم خانم بابایی بودند: 

حوصله کن دختر 

خیال نکن 

باران که خودش را به پنجره بکوبد 

همین طور بی قول و قرار آمده است 

باور کن 

که باطل السحر حرف هاست 

رد شومی روزهای آخر اسفند را 

از سطرهای شعرهایش پاک می کند 

تو حرفت را بزن 

شاید کلمات 

زندانی اش را آزاد کند. 

آنوقت سر انگشتانت را 

روی صورتش بگذار 

صدایش 

از شیار دست هایش عبور خواهد کرد 

و نفس هایت محرم می شود 

با گل های پیراهنت 

 

استاد صالحی: 

شعر قوی شروع شد اما به ۵ سطر پایانی که رشید دچار پس لرزه زبانی شد ولی همون قسمت من را نگه داشت.شعر تا سطر باطل السحر قوی بود 

مریم منشی زاده: 

جمله باور نمی کنی کار را بد کرده 

حمیدرضا آتش بر آب: 

می خوام در مورد زبان منظومه سرایی و شعر صحبت کنم.تفاوتی هست تو خود زبان برای شعرهایی که پشت سر هم میان که می تونند یک سری مضمون را دنبال کنند.زبان کارهای فرزانه هم منظومه هستند و باید دنبالشون کرد که دنبال نکردنشون گناهه 

استاد صالحی: 

برای فرزانه رفتن به سمت شعر بلند سم است و کنترل و اراده اش دست فرزانه نیست 

 

نفر هفتم نسترن اخلاقی بود: 

 

دیوانه ها پشت پنجره اند 

یک بار دیگر 

دو قدم مانده به غبار 

انگشت هایت پروانه می شوند. 

پنجره ها می رقصند  

و دیوانه ها چشم در کاسه می ریزند 

برای ماه بگو 

پس از سرخی تو از آتش 

باد کدام فصل را با خودش آورد 

 

رضا یوسف زاده تهرانی: 

حس و روایت شعر خوب بود اما اگه سطر اول را رداره بهتر نیست؟ 

فرزانه: 

نه 

استاد صالحی: 

 

من هم میگم نه و با نظر فرزانه موافقم.من این شعر را با همین شیوه دوست دارم.حالا شاید این نظر شما باشه 

فرزانه بابایی: 

قشنگ بود بخصوص سطر انگشت هایت پروانه می شوند و دیوانه ها چشم در کاسه می ریزند.فقط مشکلی که هست دیوانه دو بار تکرار شده 

 

نفر هشتم الهام بود: 

 

بوی فطیر تازه می آید 

بوی برگ درخت گردو در شهریور 

من از کوچه باغ های دماوند عبور می کنم 

و چشم تو می شوم در سیاحت 

کوه چشمه چلچله 

چیزی لابه لای این درخت ها می جویم 

عطر تو در باد 

عبور می دهد مرا 

از این شهر قدیمی 

در شیار صخره هایش 

ضحاک در بند است 

ای کاش 

همه باغ های دماوند 

جنگلی میشد و در گورستانش هنوز 

بوی سیاهکل می‌آمد 

 

نفر نهم حمیدرضا آتش بر آب بود که شعری از ولادیمیر سالاویف خواند: 

 

یار بی نوا 

راه خسته ات کرده است 

نگاهت تیره و گل تاجت پژمرده است 

به نزدم بیا 

تا آرام گیریم 

در این غزوب سوخته و افسرده رنگ  

پرسان گذشته ات نیستم ای یار 

این که کجا بوده ای و از کجا می آیی 

تنها تا نام مرا آواز می کنی 

در سکوتم تو را به قلب خواهم فشرد 

مرگ و زمان حاکمان این کره خاکی اند 

اینان را خداوندگار خویشتن مخوان 

همه چیز  

لرزان در ظلمات 

چهره می بازد 

تنها خورشید عشق است 

که پاینده می ماند 

آخرین نفر هم مسیح بود که چند هایکو ترجمه و از خودش خواند: 

 

یک غلاف 

به این سبزه راست نیست 

حتی نگاه تو 

 

 

بوی خاک نترس 

خاک خانه است  

سینه ام مال تو 

 

انبار سوخت 

دیگر بین من و ماه 

چیزی نیست 

 

تنها تر از پل 

زورقی بین نیزار 

شب کارون 

 

هم روز و هم شب 

سرازیر اشک بی امان 

پنهان زدیده 

ایرهای آبستن برف 

 

شام سمبوسه 

هنوز صدای مادر بزرگ 

که نوش جان 

 

بر بلندای دشت 

دل بر بند هیچ چیز 

چکاوکی می خواند 

 

این کوکو 

مانده از عشق بی فرجام 

نفرین به دعواها 

 

فنجان قهوه 

دشت امروز من 

میمون خندان 

 

بی حرفی 

پر زد و رفت 

جا مانده بود 

 

جدا شدیم 

من با یک لبخند 

او هرگز ندید.